بسم رب المهدی (ع )
تو مرا دوست داری می دانم .
تو مرا خیییییلی دوست داری و من چه سعادتمندم که معشوق عاشق ترین صادق عالمم .
کی می شود که من هم عاشق شوم ؟
عاشق تو !
اصلا آیا من می توانم که عاشق شوم ؟
یا تو عشق را تنها از آن خویش می دانی ؟
عقل را هر جایی کاری بر نمی آید !
من می خواهم شیدایی را ،
دیوانگی را ،
رهایی را در اوج اسارت تجربه کنم !
من می خواهم اسیر باشم !
اسارت آرزوی دیرینه من است !
قفس می خواهم !
شکست را می خواهم !
من طوق می خواهم !
به من طعم حقارت را بچشان !
درماندگی ، بیچارگی ، دربه دری ، استیصال ، تنهایی ، بی کسی ....
من هر آنچه را که به زانو در می آورد این طینت خاکی را در مقابل تو می خواهم !
هر که را رنجی دهی خود راحتیست
زان به تاریکی گذاری بنده را
تا ببیند آن رخ تابنده را
تیشه زان بر هر رگ و بندم زنند
تا که با عشق تو پیوندم زنند
الهی و ربی من لی غیرک ! ارحم عبدک الضعیف الذلیل الحقیر المسکین المستکین المستجیر !
مگر نه اینکه آفریدی این کمترین را تا به او رحم کنی ؟
و مگر نه آنکه مرا آفریدی تا عبادت کنم تو را ؟
آماده ام !
مرا بیازما در هرچه می لنگم ، مرا محک بزن با هر چه که سخت تر است !
تو خود به من گفتی ؛ در آن نامه زیبا که خلق الانسان فی کبد !
من در این سیاره رنج صبورترین باید باشم !
خوان رحمتت را بر من بگستران در این امتحان سخت که تو ارحم الراحمینی و منشاء رحمت !
از من طلا ساز ! با بالاترین عیار !
تا به مقام بندگی نائل آیم !
تا اهل به عبادت بهترین خالق و مهربان ترین عاشق باشم !
بیفکن !
طوق بندگی را به گردنم بیفکن تا برای همیشه با تو باشم و از آن تو !
تو که از آن بالا می بینی همه آن چیزی را که من نمی توانم ببینم شاهد باش که چه بود ، چه می شود و چه خواهد شد ...
عجل فی فرج مولانا صاحب الزمان (ع)
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.